من همه شعر های پروین اعتصامی رو خیلی دوست دارم ... و واقعا هم خیلی چیز ها یاد گرفتم از شعراش ... ولی این شعر یک چیز دیگه هست واسه من..... هروقت به مشکل بر میخورم یاد این شعر میافتم و بعد کلی هم امیدوار میشم ...درسته شعر بلند هست ولی حتما بخونید....:

 

پیرمردی مفلس و برگشته بخت

روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود

این دوا می خواستی، آن یک پزشک

این غذایش آه بودی، آن سرشک

این عسل می خواست، آن یک شوربا

این لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها می رفت بر بازار و کوی

تا طلب می کرد و می برد آبروی

دست بر هر خودپرستی می گشود

تا پشیزی بر پشیزی می فزود

هر امیری را روان می شد ز پی

تا مگر پیراهنی بخشد به وی

شب به سوی خانه می آمد زبون

قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز سائل بود و شب بیماردار

روز از مردم، شب از خود شرمسار

صبحگاهی رفت و از اهل کرم

کس ندادش نه پشیز و نه درم

از دری می رفت حیران بر دری

رهنورد، اما نه پایی نه سری

ناشمرده برزن و کویی نماند

دیگرش پای تکاپویی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

رفت سوی آسیا هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم فقیر

شد روان و گفت: " کای حی قدیر!

گر تو پیش آری به فضل خویش دست

برگشایی هر گره کایام بست

چون کنم یا رب در این فص شتا؟

من علیل و کودکانم ناشتا

می خرید این گندم ار یکجای کس

هم عسل زان می خریدم هم عدس

آن عدس در شوربا می ریختم

وان عسل با آب می آمیختم

درد اگر باشد یکی، دارو یکی است

جان فدای آن که درد او یکی است

بس گره بگشوده ای از هر قبیل

این گره را نیز بگشا ای جلیل! "

این دعا می کرد و می پیمود راه

ناگه افتادش به پیش پا نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته

وآن گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ برزد " کای خدای دادگر!

چون تو دانایی نمی داند مگر؟!

سالها نرد خدایی باختی

این گره را زان گره نشناختی!

این چه کار است ای خدای شهر و ده؟

فرقها بود این گره را زان گره

چون نمی بیند چو تو بیننده ای؟!

کاین گره را برگشاید بنده ای

تا که بر دست تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را

هرچه در غربال دیدی بیختی

هم عسل هم شوربا را ریختی

من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!

ابلهی کردم که گفتم ای خدای

گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!

من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی و آن هم غلط! "

الغرض، برگشت مسکین دردناک

تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جست و جو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت: " کای رب ودود!

من چه دانستم تو را حکمت چه بود؟

هر بلایی کز تو آید رحمتی است

هرکه را فقری دهی آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده ای

هرچه فرمان است، خود فرموده ای

زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند

تا که بر لطف تو پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم سرانجامش تو گردیدی طبیب

هرکه مسکین و پریشان تو بود

خود نمی دانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان

تا تو را دانم پناه بی کسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست

تا بداند کآنچه دارد زان توست

زان به درها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را

اندر این پستی قضایم زان فکند

تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز

گرچه روز و شب، در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال

تو کریمی ای خدای ذوالجلال!

بر در دونان چو افتادم ز پای

هم تو دستم را گرفتی ای خدای!

گندمم را ریختی تا زر دهی

رشته ام بردی که تا گوهر دهی."

در تو " پروین " نیست فکر و عقل و هوش

ورنه دیگ حق نمی افتد ز جوش

نظرات 16 + ارسال نظر
دوست پاییزی سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام
منم شعرهای پروین رو دوست دارم..
خیلی شعر خوب و با معنی رو انتخاب کردی..
واقعا درسته که: "دیگ حق نمی افتد ز جوش"

ابلهی کردم که گفتم ای خدای
گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!

من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آن هم غلط! "

الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جست و جو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت: " کای رب ودود!
من چه دانستم تو را حکمت چه بود؟

هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هرکه را فقری دهی آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده ای
هرچه فرمان است، خود فرموده ای


من این بیت ها رو از همه بیشتر دوست دارم ... فکر کنم اوج داستان اینجا باشه...

ممنون نظر دادی

ساحل سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
شهادت مظلومانه گل یاس رسول حضرت زهرا (س) رو خدمتتون تسلیت عرض می کنم.
در مورد پروین با شما موافقم. خیلی اشعارش رو دوست دارم. اولین بار مادرم منو با این شاعر عزیز آشنا کردند.
وقتی کوچیک بودم مامان خیل از اشعار ایشون رو برام میخوندند و معنی می کردند.
منم دقیقا پانزده سال پیش برای روز مادر براشون دیوان پروین رو خریدم. خیلی خوشحال شدند. هیچ وقت از یادم نمیره.
اما در مورد شعری که نوشتین من که دیگه می ترسم نظرم رو بزارم. ولی خب حتما جالبه ........
راستی من به سوال شما توی وبلاگم پاسخ دادما!

.. من دوست دارم نظر شخصی این شما رو بدونم .... شما چرا میترسید نظر بزارید؟؟؟

بفرمایید.... ادم همبشه با بحث و تبادل نظر به یک نتیجه میرسه... انیجوری باشه من ساز خودم رو میزنم همیشه و شما هم ساز خودت رو و احتمال اینکه خارج بزنیم هست... و فقط با تبادل نظر میشه هارمونی به جود اورد...

من از همه ادم ها استفاده میکنم بار کامل کردن خودم ... و مصلما شما چیز های رو به من یاد خواهی داد که دیگران نمیتوانند.... و حده اقل هر حرفی منو میتونه به فکر وا داره و چون طرز فکر همه با همه فرق داره ... من دوست دارم طرز فکر همه رو بشنوم اگر تو منطقم بشینه حتماه بهش با داشته هام اضافش میکنم .. ممنون


از اون بستی که راجب والیبال نوشتم اصلا راضی نیستم چون به درد نمیخوره ... ولی گفتم ۱ بار خارج بزنم اشکال نداره

ببشتر مطالبی رو دوس دارم که ایجاد بحث میکنه... تا باعث بشه چیزی یاد بگیرم... مثلا همون بست سینوهه.. چند نفری که نظر دادن نظر های مختلفی بود .. و دیدیم که چجور ادم های با توجه به طرز فکر خودشون چه جوری اون مطلب رو میبینن...هر که یک جور دید.. از یک زاویه متفاوت... البته دبد من باز هم فرق داشت...یعنی کسی مثل من ندید موضوع .... من از همه نظر ها استفاده کردم و باعث شد اون مطالب رو از نگاه دیگری ببینیم ...


نظر و ابراز عقیده شما برا من محترم هست...و کمک کننده ....

راستی از جواب سوالم ممنون ولی باعث شد چند سوال دیگه براو به وجود بیاد که براتون نوشتم .... راستی شما فقط سوالات مربوط به مهدویت رو جواب میدیم ... یا در مورد دین . خدا هم سوال کنیم شما جواب میدین ؟؟

رضا سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

سلام ... حالا که در مورد پروین اعتصامی نوشتی بگو ببینم اون شعری رو داری که یه گرگ میاد به سگ گله میگه برام یه گوسفند بفرست امشب مهمون دارم و....
خیلی قشنگه .... اگه دم دستته یه جوری بهم برسونش یا بذارش تو وبت !

سلام اینم شعری که خواستی البته اگر همین باشه ... :

پیام داد سگ گله را شبی گرگی
که صبحدم بره بفرست مهمان دارم

مرا بخشم میاور که گرگ بدخشم است
درون تیره و دندان خون فشان دارم

جواب داد مرا با تو اشنایی نیست
که رهزنی تو و من نام پاسبان دارم

من از برای خور و خواب تن نپروردم
همیشه جان به کف و سر بر استان دارم

مرا گران خریدند تا بکار ایم
نه انکه کار چو شد سخت سر گران دارم

مار قلاده بگردن بود پلاس به پشت
چه انتظار از این بیش ز اسمان دارم

عنان نفس ندادم چو غافلان از دست
کنون به دست توانا دو صد عنان دارم

گرفتم انکه فرستادم انچه میخواهی
ز خود چگونه چنین ننگ را نهان دارم

هراس نیست مرا هیچگه ز حمله گرگ
هراس کم دلی بره جبان دارم

هزار بار گریز اندمت بع دره و کوه
هزار ها سخن از عهد باستان دارم

شبان بجرات و تدبیرم افرینها خواند
من این قلاده سیمین از ان زمان دارم

رفیق دزد نگردک به حیله و تلبیس
که عمر هاست بکوی وفا مکان دارم

درستکارم و هرگز نمانده ام بیکار
شبان گرم نبرد پاس کاروان دارم

مرا نکشته با اغل درون نخواهی شد
دهان من نتوان دوخت تا دهان دارم

جفای گرگ مرا تازگی نداشت هنوز
سه زخم کهنه به پهلو و پشت ران دارم

دو سال پیش به دندان دم تو بر کندم
کنون ز گوش گذشتی چنین گمان دارم

دکان کید برو جای دیگری بگشا
فروش نیست در انجا که من دکان دارم

محمد رضا چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.tntm.blogfa.com/

وای احسان جون... دلم برات تنگ شده بود...
من زیاد با اشعار پروین اشنا نیستم..اما انتخاب تو به دلم نشست!
:-*

ساحل چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
من پاسخ نظر شما رو توی وبلاگم نوشتم.

پینه دوز پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:02 ق.ظ

سلام وعرض تسلیت ایام فاطمیه
شعر بسیار زیبایی بود.من مضمون شعر را از مرحوم پدرم که
دوست ومعلمم بود شنیده ام وانتخاب تو باعث شد زمان زیادی
توی اون حال وهوا باشم که:اوقات خوش ان بود که بادوست به سر شد......باقی همه بی حاصلی وبولهوسی بود.

موفق باشی

بهار پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:57 ب.ظ http://khatereyeasheghaneha.blogfa.com

سلام آقا احسان
شعر خیلی جالبی بود
دقیقا همون حس به من هم القا شد

ساحل پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
منم به بحث کردن البته با سند و مدرک علاقه زیادی دارم. اما وقتم یه مقدار محدوده. درست یک هفته دیگه امتحانات مهدویتم شروع میشه تا ۲۹ خرداد و از ۳۰ خرداد هم امتحانات دانشگاه تا ۱۹ تیر. منم که دقیقه نودی هستم و .....
شما دعامون کنید مثل همیشه هوامونو داشته باشند.
در مورد جواب سوالات هم من چیزی در بساط ندارم. قبلا هم گفتم هر سوالی که پرسیده میشه سر کلاس یه بحثهایی و مطالعاتی داشتیم روی اونها. اما اونها کافی نیستند برا پاسخ گویی. میرم کتابهایی رو تو اون زمینه میخونم. بعد چند ساعت با چند نفر از بچه ها موضوع رو به مباحثه میذاریم. بعد نتیجه بحثمون رو به اساتیدمون میگیم و از اونها کمک میخوایم. بعد با اساتید قم مطرح می کنیم و ......
خلاصه سعی می کنیم معتبرترین جواب رو به دوستان بدیم.
چون راستش رو بخواین توی زمینه مهدویت هر سوال چند تا جواب داره. هر استاد یه نظر خاص خودش رو داره. هر نویسنده یه تحلیل خاص داره. واقعش اینه که اصلا نمیشه گفت کدوم یکی درست میگن. چون این مسئله هنوز اتفاق نیفتاده.
اما من با کمک این منابع تا جایی که بتونم و حضرت یاری بفرمایند در خدمتتون هستم. سوال تو زمینه های دیگه رو هم بفرمایید.
و سوال در مورد سلاح رو ان شالله در اسرع وقت پاسخ مناسب رو میگم خدمتتون.

رضا یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

سلام آقا احسان چطوری ؟! ممنون بابت شعری که برام گذاشتی .... تو وبلاگ هم ازت تشکر کردم !!! راستی انگار اینبار قسمت نظراتت داره جالبتر از خود وبلاگت میشه (چشمک)

ساحل دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:55 ق.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
ببخشید این همه تاخیر رو.
اما بالاخره پاسخ سوالتون رو نوشتم.

ساحل دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
من پاسخ سوال جدید شما رو نوشتم.
در خدمتتون هستم.
این سوال و جوابهای شما واقعا قابل تحسینه.
موفق باشید.

ساحل شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:06 ق.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
ممنون از نظرات سازنده شما.
حتما ان شاالله این پیغام شما رو به گوش انان که باید می رسانم.
در پاسخ به سوال شما درباره جنگ مطالبی نوشتم. قابل بدونید و تشریف بیارید بخونید.

ساحل شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام آقا احسان
حوریه خانم برا نظر شما پاسخی نوشتند.

محمد رضا دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ب.ظ http://www.tntm.blogfa.com/

احسان حالا که اومدم دیدم تو هم آپ نکردی نگران شدم!
کجائی دوست عزیز!
:)

ساحل دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:16 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
نیومدین پاسخ سوالتونو ببینین.
ان شاالله که مشکلی نیست.
به روزم:
کی به هم می رسد ای یار نگاه من و تو؟

صالح سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ب.ظ http://damagh.blogsky.com

سلام
ممنون که نظر دادی
وبلاگ قشنگی داری عکسایه جالبی هم گزاشتی تو قالبت
از اونجایی که من کلا ادم شعر دوستیم (جانه عمم) نخوندم شعرو ولی چون تو خوشت میاد باید جالب باشه دیگه نه؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد