نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی 
زکارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی
مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی مگر ای ماه دریایی ؟
چه می کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی
گهی با من همآغوشی گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر پی سخن باشد نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها نه خاموشی نه گویاییی
گهی از دیده پنهانی پرزادی پریرویی
گهی در جان هویدایی فرح بخشی فریبایی
به رخ گیسو فروریزی که دل ها را برانگیزی
از این بازیگری بگذر به هر صورت دلارایی
چرا زلف ساهت را حجاب چهره می سازی
تو ماهی در دل شب ها نه پنهانی که پیدایی
زبانت را نمی دانم نه بی شوقی نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی