تو گوساله ز تفاله‌ی مدفوع همین خلق کنی تغذیه و باز کنی فخر؟

که من سیرم اگر خلق گرسنه است , به من چه؟

تو بیچاره هنوزی که هنوز است ندانی

که مراد از تز انسانی و شالوده‌ی آن چیست

این فلسفه‌ی ددمنشی درخور و شایسته‌ی آن نیست

تو بی‌شرم

و آنان که در این فلسفه هم‌فکر تو هستند

به ظاهر همه انسان

ولی از عالم انسانی و اندیشه بدورید

شما را همگی چشم و زبان هست

ولی لال و کورید

شما روبه‌هه‌کان گرد سگی جمع شده‌استید

و صبح و شبی همچو خدای‌اش بپرستید

او هم به گمان است که بود شیر

و این کشور ویرانه

بود جنگل و خود نیز

خداوند وحوش است

پس ای بی‌شرف پست

گمان‌ات اگر این است

که ما هم چو شمائیم

که بر ملت خود پشت نمائیم

بدان فکر تباهید

Choose a job you love, and you will never have to work a day in your life

شمع بزم دیگران شو

جام دست این و آن شو

هرچه بودی هرچه بودم

بی‌نشان رفتم که رفتم