هوای ما رو نداری
شلوغ شده دورو برت






خواهان کسی باش
که 
خواهان تو باشد

کـجــای ایـن جــنـگـل شــب
پنهون می شی خورشیدکم
پشـت کدوم ســد ســکـوت
پـر مـی کــشــی چــکـاوکم

چرا بـه من شک می کنی
مـن کـه مـنـــم بـرای تــو
لبـریـزم از عـشــق تــو و
سـرشــارم از هــوای تــو

دسـت کدوم غزل بـدم
نـبــض دل عـاشـقـمـو
پشت کدوم بهانه باز
پنهون کنم هق هقـمو

گـریه نمی کنم نـــرو
آه نمی کـشـم بشین
حرف نمی زنـم بمـون
بغض نمی کنم ببیـن

سفر نکن خورشیدکم
ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگه منه
راهییه این سفر نشو
نزار که عشق من وتو
اینجا به اخر برسه
بری تو و مرگ منم
رفتن تو سر برسه

گـریه نمی کنم نـــرو
آه نمی کـشـم بشین
حرف نمی زنـم بمـون
بغض نمی کنم ببیـن

نـوازشــم کــن و بـبـیــن
عشق می ریزه از صدام
صدام کــن و ببـین که باز
غنچه می دن تـرانه هام
اگر چه من به چـشـم تو
کمـم قـدیمی ام گمـم
آتشـفشـان عـشـقـمـو
دریـــای پــر تـلاطــمــم

گـریه نمی کنم نـــرو
آه نمی کـشـم بشین
حرف نمی زنـم بمـون
بغض نمی کنم ببیـن

تو رو جون عزیزت به ایمون و به دینت
به نذر سفره چینت به حق نازنینت
ازم رو بر نگرون پریشونم پریشون
واست می میرم آسون واست می میرم آسون

تو رو جون عزیزت دو تا چشماتو رو کن
تو رو جون عزیزت دلم رو زیر و رو کن
یه زیر چشمی نظر کن منو از راه به در کن
دل داغون ما رو بگیر و در به در کن

مگه تا کی می تونی بشی از من فراری
باید تو مال من شی دیگه راهی نداری
خیال نکن که آسون شدم برات پریشون
نذار بشم پشیمون بیا رو بر نگردون


انتظار فرج از نیمه خرداد کشم


با تو تا همیشه جز تو مگه میشه
دیگه هیچ کسی عاشق اینجوری نمیشه
مجنونم و مستم به پای تو نشستم

تو خودت بهشتی کتاب سرنوشتی
تقدیرمو انگار از اول تو نوشتی
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
تا آخر این خط هر جور بگی هستم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدیگر ویرانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان.
دیگری
پوشیده از صد جامه رنگین
 زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه،
 چند بزمی گرم عیش و
نوش می دیدم؛
نخستین نعره مستانه را خاموش
آن دم بر لب پیمانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم،
نه گوش از بهر استغفار این بیداد گرها
تیز کرده پاره پاره در کف زاهدان نمایان سجه صد دانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران
لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سرا پای وجود بی وفا
معشوق را پروانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف عامی ز برق فتنه این علم آدم سوز
مردم کش.
 بجز اندیشه عشق و وفا معدوم  هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیزی نا بجا
ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد.
گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم؟! همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب و تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
 و گرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم؟!
 
عجب صبری خدا دارد!!!!!!!!


مگذار که یاد ما را طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هر انکه از دیده رود

پ.ن : جون مامانت نذار دیگه

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران
لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سرا پای وجود بی وفا
معشوق را پروانه می کردم.