ما در آن لحظه ای که تصمیم  میگیریم  که  بمیریم

  بسیار  توانا  هستیم.
 
(ناپلئون)
نظرات 2 + ارسال نظر
جلال شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:01 ق.ظ http://yahoo2.blogfa.com

احسان عزیز سلام : قبل از هر چیز فرا رسیدن سال نو را به شما تبریک میگویم . احسان عزیز از شما توقع نداشتم . شمای که از اولین مقاله های من با من بودید . ای کاش این مطلب را به من ایمیل میکردی تا جواب انرا جامعتر میگرفتی . اما باز هم سپاسگزارم . احسان عزیز در اولین مقاله که وبلاک را معرفی کردم . گفتم من به همراه دوست عزیزم ارش و همچنین پسر خاله ایشان و چند خانم که اصلا دوست ندارند نامی از انها برده شود استارت وبلاک را زدیم . ان وبلاک مطعلق به یکی از همین دوستان است. شما برایش میتوانید برای ان عزیز کامنت بگذارید تا مطمعن شوید . دوما هنگامی که جرج بوش دوباره انتخاب شد . رقیبان او که چندین خبر گزاری بزرگ را اداره میکنند . این مطلب را دوباره چاپ کردن . من منبع خبر را که فاکس نیوز بود چاپ کردم . حالا شما دوست من اگر مطلبی به من بدهید و بخواهید از شما هیچ نامی نبرم .....شما جای من مقاله را چگونه و با چه عنوان در وبلاک میگذارید . سوما . وبلاکی که شما میگوید اخرین مطلبش مال یکسال پیش است و دیگر ابدیت نمیشود . یعنی دیگر مطلب نمینویسد و همانطور که گفتم اقای علیرضا قمصری یا بهتر بگویم لیلا قمصری (که از نام برادرشان استفاده کرده ) دیگر
مطلب نمی نویسد . من اگر ادمی خود خواه بودم . هرگز نمی گفتم این وبلاک حاصل تلاش چندنفر میباشد . اگر یادتان باشد از من خواستید خودم را بیشتر معرفی کنم . که من نکردم چرا که عزیزان دیگر حقشان پایمال میشد . اخرین مطلب . نام مستعار من جلال است و من حتا وبلاک اصلی خودم را معرفی نکردم چرا که نیازی نیست . احسان عزیز بازم سپاسگزارم که چندین کامنت یک شکل گذاشتی تا هم من و هم دوستان متوجه شوند . سال نو مبارک باد

جلال شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:10 ق.ظ http://yahoo2.blogfa.com

باز در حجم زمستان سردی دیگر
سایه گسترده شبی دیگر و دردی دیگر
شب تمرین شده رایت* یلدا بر دوش
شب سرد علم* کشتن مزدا بر دوش
شبی آشفته شبی شوم شبی سرگشته
شبی از سرد ترین قطب زمین بر گشته
امشب ار مملکت زاغ و زغن* می‌آیم
از لگدمال‌ترین سمت چمن می‌آیم
گفتنیها همه راز است ولی خواهم گفت
شرح این قصه دراز است ولی خواهم گفت
من فروپاشی ارکان وفا را دیدم
خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم
چه چمنها که نروییده پریشان کردند
چه خدا را که فدای دو سه من نان کردند
چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند
چه ظریفان که به مشتی تن لش* بخشیدند
همه را دیدم و در بستر خون خوابیدم
این حکایت تو فقط می شنوی من دیدم
آشنا مردی و غیرت به اسارت رفته
خم نه پیمانه نه میخانه به غارت رفته
سینه آماج کلام است قلم بردارید
دیده تاراج خزان است قدم بردارید
بر سر خانه‌ی اجدادی خود برگردید
شهر رسواست به آبادی خود بر گردید
کم به این ورطه کشاندند تحمل کردیم؟
کم به ما آب ندادند ولی گل کردیم؟
کم پراکنده شدیم از در درهای بهشت
به گناهی که نکردیم و قلم زود نوشت
برق این گونه که در شرق زمین می‌بینی
شعله‌ی خرمن دنیاست چنین می‌بینی
حالی از عقل درآ دشت جنونی هم هست
این طرف ورطه‌ی آغشته به خونی هم هست
مرد مگذار تو را رام و نمک گیر کنند
بر سر سفره‌ی اربابی خود سیر کنند
تشنه ای باش و بمیر و لب این کوزه مرو
کوزه بشکن دهن روزه به دریوزه مرو
این خوارج همه را غرق ریا می‌بینم
بر سر نیزه نه قرآن که خدا می‌بینم
در شب ننگ قلم گم شده احساس که هست
در صف جنگ علم گم شده عباس که هست
شعر پیراسته تقدیم فلانی نکنید
رخنه در دین خود از بیم فلانی نکنید
آلت دست فرودست‌تر از خود نشوید
نردبان دو سه تن پست‌تر از خود نشوید
نگذارید که هر خیره به نانی برسد
هر تن هرزه به نامی و نشانی برسد
هر مگس داعیه نغمه سرایی بزند
هر که منصور شود لاف خدایی بزند
ای مسلمان یل ناموس پرست خود باش
گبر* اگر می‌شوی افسار به دست خود باش
بذر احساس در این وادی مشکوک مریز
قیمتی دُر دَری در قدم خوک مریز*

...

این خزان دیده چمن را به مرض می‌خواند
بی صلاحیست فقط خوب رجز می‌خواند
دردها سر به هم آورده خدایا چه کنم؟
مثنوی واژه کم آورده خدایا چه کنم؟
هر بیابان زده مجنون شده یارب مددی
قاف تا قاف جگر خون شده یارب مددی
بر کن این ریشه که تا پابه سرش را خون است
بشکن این شیشه که مصداق هم‌الغابون* است
شاید این چوب سترون گل امید شود
این شب یائسه آبستن خورشید شود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد