زاهدا من که به میخانه نشستم به تو چه
ساغر باده بود بر کف دستم به تو چه
تو که مشغول مناجات و دعایی چه به من
من که شب تا به سحر یکسره مستم به تو چه
تو اگر ساغر رندان بشکستی چه به من
من اگر توبه ی صد ساله شکستم به تو چه
تو به محراب نشستی احدی گفت چرا
من به میخانه اگر باده پرستم به تو چه
اتش دوزخ اگر روی به ما و تو کند
تو که خشکی چه به من من که تر هستم به تو چه
گفته بودی شده گمراه به عالم خازن
جان من هر چه تو گویی همه هستم به تو چه