غیبت چند روزه بخاطر این بود که دارم فکر میکنم ۱ مطلبی رو چه جوری بنویسم که بعضی ها متوجه منظورم بشن بعضی ها هم نشن
این وسط موندم چی کار کنم
کارم سخت هست دلم نمیاد ننویسم اون مطلب رو
ولی خوب خیلی ها نباید متوجه منظورم بشن
باید فکر کنم
این شعر هم برای آخر این مطلب :
هنوز بوی وطن دارد تن تو
(بقیش باشه برا بعد )
رفتی نموندی بی وفا
انگار اثر نداشت دعا
قلب منو شکستیا
غصه نخور فدای سرت
گفتی که چاره سفره
گفتی دعا بی اثره
نگاهم هر روز به دره
غصه نخور فدای سرت
دلت دیگه از شیشه نیست
چشمات مثل همیشه نیست
تو گل نمیریزی به پام
دیگه نمیمیری برام
آغوش تو برای من
انگار دیگه جا نداره
دوستم نداری میدونم
این دیگه اما نداره
شبای تاریک و سیاه ماهو صدا نمیکنی
قفل سکوتو دیگه با معجزه باز نمیکنی
رفتی نموندی بیوفا
تنهایی سخته به خدا
باز زیر قولت زدیا
غصه نخور فدای سرت
گفتی نه فکر رفتنی
نه اهل دل شکستنی
دلی نمونده بشکنی
غصه نخور فدای سرت
فدای سرت اگه من خیلی تنهام
فدای سرت اگه گریونه چشمام
فدای سرت اگه دلمو شکستی
میگن عاشق یکی دیگه هستی