.............
من از روئیدن خار
سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد
بدین بالا نشستنها
............................
این خوارج همه را غرق ریا میبینم
بر سر نیزه نه قران که خدا میبینم
.............................
گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت
سر این رشته دراز است ولی خواهم گفت
من فروپاشی ارکان وفا را دیدم
خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم
چه چمنها که نروئیده پریشان کردند
چه خداها که فدای دو سه من نان کردند
چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند
چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند
همه را دیدم و بر بستر خون خوابیدم
این حکایت تو فقط میشنوی من دیدم
ادامه...
اصلا عشق رو نباید طلب کرد...عشق...عشق...عشق
زیبا بود...
سبز باشی و ماندگار
بابا ای ول...
خیلی زیبا بود
آخه تو که اینقدر خوب مینویسی چرا اینقدر دیر دیر آپ میکنی ؟؟؟
ها ؟ ها؟ ها؟؟؟
شاد باشی و سفید
اگه به گوش بره خوبه !!!
با احمد موافقم.....
***
عارضش را به مثل ماه و فلک نتوان گفت
نصبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
***
یاد من باشد تنها هستم
و ماه
بالای سر تنهاییست...
aDOs%%-