.............
من از روئیدن خار
سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد
بدین بالا نشستنها
............................
این خوارج همه را غرق ریا میبینم
بر سر نیزه نه قران که خدا میبینم
.............................
گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت
سر این رشته دراز است ولی خواهم گفت
من فروپاشی ارکان وفا را دیدم
خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم
چه چمنها که نروئیده پریشان کردند
چه خداها که فدای دو سه من نان کردند
چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند
چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند
همه را دیدم و بر بستر خون خوابیدم
این حکایت تو فقط میشنوی من دیدم
ادامه...
سلام دوست عزیز.... خوبی ؟ امیدوارم خوب و خوشو سلامت باشی... وبلاگ زیبایی داری با مطالب زیبا.... یه سری هم تونستی به ما خانه بدون عشقها بزن ... دوست شما شهیاد بای
صدای واژه بود که داد می زد ...سرم درد می گرفت از ازدیاد/از به /از در /از بر...و صدایی مثل درد در سر متورم از خنکی . نفس کاذب از سنگی که روح فروشی می کرد برای کسب درآمد...
سلام دوست عزیز....
خوبی ؟ امیدوارم خوب و خوشو سلامت باشی...
وبلاگ زیبایی داری با مطالب زیبا....
یه سری هم تونستی به ما خانه بدون عشقها بزن ...
دوست شما شهیاد
بای
نمی دونستم تو تبعید هم کسی ابی کوش می ده
!!!؟!
نه خوب ربطی نداره ...!
صدای واژه بود که داد می زد ...سرم درد می گرفت از ازدیاد/از به /از در /از بر...و صدایی مثل درد در سر متورم از خنکی .
نفس کاذب از سنگی که روح فروشی می کرد برای کسب درآمد...
برا این یکی نظری ندارم
ولی خیلی محکم نزن :)
از این که به فکر خستگی های پر پرنده ها هم هستی خوش حالم :):)