.............
من از روئیدن خار
سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد
بدین بالا نشستنها
............................
این خوارج همه را غرق ریا میبینم
بر سر نیزه نه قران که خدا میبینم
.............................
گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت
سر این رشته دراز است ولی خواهم گفت
من فروپاشی ارکان وفا را دیدم
خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم
چه چمنها که نروئیده پریشان کردند
چه خداها که فدای دو سه من نان کردند
چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند
چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند
همه را دیدم و بر بستر خون خوابیدم
این حکایت تو فقط میشنوی من دیدم
ادامه...
پ.ن :سکوتم ار رضایت نیست...دلم اهل شکایت نیست... آخه من چی کار کنم؟!! تو هی میری... هی میای... دوباره میری... باز بر میگردی... بعد غر میزنی که چرا سر نمیزنی و به من میگی مغرور!!!!
پ.ن :سکوتم ار رضایت نیست...دلم اهل شکایت نیست...
آخه من چی کار کنم؟!!
تو هی میری...
هی میای...
دوباره میری...
باز بر میگردی...
بعد غر میزنی که چرا سر نمیزنی و به من میگی مغرور!!!!
پیچ پیچی شدی آره؟:)):)):))
عیبی نداره
توهم بپیچونشون !!!
تو که خوب بلدی دور بزنی!!!
ناراحت نباش خوبیش اینه که تو خودت
پیچ گوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی یی
احسان پیچ پیچی!
نمی خورید زمانی غم وفا داران
ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید...
گفتا که یافت می نشود گشته ایم ما
- : آنچه یافت می نشود آنم آرزوست...