.............
من از روئیدن خار
سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد
بدین بالا نشستنها
............................
این خوارج همه را غرق ریا میبینم
بر سر نیزه نه قران که خدا میبینم
.............................
گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت
سر این رشته دراز است ولی خواهم گفت
من فروپاشی ارکان وفا را دیدم
خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم
چه چمنها که نروئیده پریشان کردند
چه خداها که فدای دو سه من نان کردند
چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند
چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند
همه را دیدم و بر بستر خون خوابیدم
این حکایت تو فقط میشنوی من دیدم
ادامه...
یادته که ۳ ماه همه رو رو هوا نیگر داشتی حالا داشته باش
بیا تازه شده
1 هفته
بیا تازه شد
1 ماه
بیا تازه شده
۲ ماه
بیا تازه شده
۳ ماه
هالا شد
با اجازه ی بقیه خل ها بله
احسان عزیز
شاید توی این وبلاگ دنباله ی یه داستانی رو پیدا کنی. :)